جدول جو
جدول جو

معنی سربسر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سربسر کردن
(حَ شِ تَ)
برابر وی شدن و کردن، و این کنایه از تدارک و تلافی باشد، از این جاست که سربسر کردن حساب بمعنی برابر کردن حساب نیز دیده شده. (آنندراج) :
ور نیک نمی کنی بجایم
با من صنما تو سربسر کن.
سنایی.
مه که از چرخ تخت زر کرده ست
با سریر توسربسر کرده ست.
نظامی.
دار ملک سروری جستند خصمان لاجرم
بر سر دارند اکنون کرده سرها سربسر.
سلمان ساوجی.
جنگها داریم با زلفش ولی در پای او
باز اگر افتیم با او سربسر خواهیم کرد.
کمال خجندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ مَ خَ)
محصور کردن. دیواربست کردن. چینه کشیدن: باغ ویران شده بود که در وی کشاورزی کردندی و خاقان ترک فرمود تاآن همه را بربست کردند و دیوارهای بلند برآوردند و منبر و محراب ساختند از خشت نپخته. (تاریخ بخارا) ، صاحب اختیار سرای. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حُقْ قَ / قِ خوَرْ / خُرْ دَ)
در تداول، گم کردن. نیست کردن. نابود کردن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
حصاد زرع پیش از کمال آن بعلت آفتی چون ملخ و غیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تربر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ شُ دَ)
سرچر کردن مزرعه در آن وقت است که کشت هنوز سبز است و تخم ندارد. گوسفند و امثال آن را به چرا داشتن تا ستور یک بار کشت تازه روئیده را بچرند و این را در بعض کشت ها برای قوت گرفتن کشت بچرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ ظَ)
. بسر بردن. (آنندراج). به آخررسانیدن چیزی را. رجوع به سر کردن شود:
نه یاررا ز غم خود خبر توانم کرد
نه با جفای غم او بسر توانم کرد.
زکی همدانی (از آنندراج).
و رجوع به بسر بردن شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از سربسر شدن
تصویر سربسر شدن
مساوی شدن معادل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر کردن
تصویر بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بر کردن
تصویر سر بر کردن
((~. بَ کَ دَ))
سربلند کردن، سر درآوردن
فرهنگ فارسی معین
سرخوش کردن، نشئه کردن، از خودبی خود کردن، مست کردن، می زده کردن، شادمان کردن، پرنشاط کردن، مغرور ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جبران کردن، تلافی کردن، برابر کردن، مساوی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد